17 بهمنماه 96، ساری که 21 سال قبل میزبان سیدمجتبی بود، اینبار سیدمصطفی را در آغوش میگرفت؛ چه حکایتی دارند این جانبازانِ شهیدِ علمدار، پسرعموهای جاودان و تکرارنشدنیِ ساری؛ همانند عموی جانبازشان عباس(ع) باید با درد جانبازی دست و پنجه نرم میکردند تا به مولایشان حسین(ع) برسند.
شمال نیوز/مهرانگیز عباسی : سیمرغ پر زد، سیمرغی که نای ایستادن نداشت اما پر پرواز چرا...
علمدار دوباره شهید شد!
تعجبی نداشت ... سیدمصطفی با سیدمجتبی باز هم همنشین هم شدند.
هر دو از یک قافله بودند و قصهشان باز هم بهسر شد.
مازندرانیها امروز مهمان دیگری را بدرقه کردند، مهمانشان «جانباز شهید سیدمصطفی علمدار» بود، پس از 30 سال با قامتی نشسته، بر روی ویلچر ایستاد و بال پرواز گشود.
شهر پر از شور بود و دلهای مردم به هم نزدیکتر...
برای بدرقه مهمانی که سالها از قافله شهدا جا مانده بود و یا اینکه مردم شهر از او جا مانده بودند، محفل باشکوهی برپا شد اما این، او بود که میرفت، همچون همانانی که قافلهسالارشان حسین(ع) بود و پیشتر مهمان اربابشان شده بودند.
آذین بسته بودن شهر را مردم با حضورشان...
پیکر شهید از مسجد جامع شهر به سمت میدان ساعت، حسینیه شهدا، میدان شهدا، خیابان ملامجدالدین و نهایتاً گلزار شهدا تشییع شد.
اگر دقت میکردی، سیدمجتبی را هم میتوانستی لابهلای جمعیت، ببینی.
در قاب عکسی که از او امروز زینت شهر شده بود، برق خاصی نهفته بود، او روی ویلچر ایستاده و همه را نظاره میکرد.
ردای سبز بر قامت تابوتش نقش بسته بود؛ هم سید، هم علمدار، هم جانباز و هم اینبار شهید شده بود.
هر کس برای او مویه میکرد...
این تابوت نبود که همچون یک جواهر پیکر پاکش را در آغوش گرفته بود بلکه مردم دوشادوش هم، بیتلکف با نگاه به افقی که تابوت در آن وجود داشت، گرد این شمع میچرخیدند و راه را برای تبرک گرفتن برای هم باز میکردند.
نجوای یا حسین(ع) و یا ابوالفضل(ع) به گوش میرسید، قصه عاشقانههای سیدِ شهر ما که از حلبچه آغاز شده بود اینبار باید در گلزاری پُر از لاله و شقایق آرام میگرفت.
مداح اینچنین ندایش را سر میداد: «شهدا دارن میآن به استقبالت، تو که یک بار هم نرفتی کربلا»، «کبودیهای تن تو را رقیه درمان میکنه» «30 سال در غربت بودی سید».
نماز بر پیکر سیدمصطفی به امامت آیتالله طبرسی نماینده ولی فقیه در استان مازندران اقامه شد و استاندار هم برای لحظاتی در مراسم تشییع حاضر شد؛ مدیرکل بنیاد شهید و دیگر مدیران شهری و مردم قهرمان ساری و شهرهای اطراف، خانواده شهید را تا منزلگاه آخر همراهی میکردند.
17 بهمنماه 96، ساری که 21 سال قبل میزبان سیدمجتبی بود، اینبار سیدمصطفی را در آغوش میگرفت.
چه حکایتی دارند این جانبازانِ شهیدِ علمدار، پسرعموهای جاودان و تکرارنشدنیِ ساری...
همانند عموی جانبازشان عباس(ع) باید با درد جانبازی دست و پنجه نرم میکردند تا به مولایشان حسین(ع) برسند.
سیدمصطفی همیشه میگفت در طول این 30 سال عاشقی، یک بار هم به خود اجازه نداده برای سلامتیاش لب به دعا وا کند و یکبار هم از وضعش گلایهای نکرد و خود را همیشه شرمنده شهدا میدانست.
اما
کبوتر کجا نیش خنجر کجا؟
کبوتر کجا زخم بستر کجا؟
بیش از 100 بار جراحی شده بود، او در عملیات والفجر 10 در 26 اردیبهشتماه 1366 در سن 21 سالگی در حلبچه به درجه جانبازی نائل آمد و در سن 51 سالگی آسمانی شد.
نرسیده به آرامگاه ملامجدالدین لحظاتی تابوت شهید از بین جمعیت محو شد، همه به هم نگاه میکردند و سراغ تابوت را میگرفتند.
صفی به استقبال ایستاده...
اما ایستاده نبودند، همه نشسته بودند...
آنها مثل شهید قصه امروز ما سالهاست که همقرار ویلچرند.
پیکر مصطفی روی دست دوستان جانبازش چرخید اما آنها تاب دل کندن نداشتند.
سید آن طرف خط هم ملاقاتیها زیادی داشت، خیلی زود با همنشینان سالهای بیقراریاش وداع کرد و پر کشید بهسوی یاران منتظرش.
مردم ایران در حالی چلهنشین سالگشت انقلاب اسلامی بودند که سیمرغ از شهر ساری دوباره پر کشید و مصطفی در آغوش مجتبی آرام گرفت.
ایمیل مستقیم : info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000292393
working();